قوله تعالى: لله ما فی السماوات و ما فی الْأرْض ملکا و ابداعا، و خلقا و اختراعا، اوجدهم من العدم، فملکهم ملک عزة و اقتدار، لا ملک استفادة و اکتساب، یفعل فیهم ما یشاء و یحکم ما یرید. میگوید هر چه در آسمانهاست و در زمینها، همه ملک خداى است، ملک ایجاد و عزت، نه ملک اکتساب و وراثت، آن ملک آدمیانست که بحکم بیع و هبت یا باکتساب و وراثت حاصل شد، لا جرم آن حکم که ملک ایشان را درست کرد، هم آن حکم حق مملوک بر ایشان واجب کرد، و ملک خداى از نیست هست کردن است، و پس نبود آفریدن و از آغاز نوساختن، پس ملک وى بملک کس ماننده نیست، و کس را بروى در آن حکم نیست، و آنچه کند در آفریده خود بحجت خداوندى خود، از وى داد است و ستم نیست. بیداد آن باشد که کسى کارى کند که آن کار آن کس را نرسد، و الله را رسد هر چه کند بحجت آفریدگارى و کردگارى و پادشاهى، جل سلطانه و عظم شأنه و عز کبریاوه و حقت کلمته و علت عن درک العقول حقیقته.


لله ما فی السماوات و ما فی الْأرْض نه بدان گفت که تو دل بدان بندى و بدان مشغول شوى، لکن تا دل در آفریدگار آن بندى و صانع را بینى، همانست که گفت «لا تسْجدوا للشمْس و لا للْقمر و اسْجدوا لله الذی خلقهن» آسمان و زمین که آفرید، نظرگاه عامه خلق را آفرید، تا در صنع نگرند و از صنع بصانع رسند. همانست که گفت «أ و لمْ ینْظروا فی ملکوت السماوات و الْأرْض، قل انْظروا ما ذا فی السماوات و الْأرْض.» باز اهل خصوص را منزلت برتر نهاد، از نظر عبرت با نظر فکرت خواند، و از صنع با فکرت گردانید گفت: أ فلا یتدبرون الْقرْآن باز مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم را از درجه خصوص برگذرانید و بحقیقت افراد راه داد و در نقطه جمع فرو آورد، تا نظر وى از صنع و صفت برتر آمد، با وى گفت «أ لمْ تر إلى‏ ربک.» اول منزل آگاهانست، دوم رتبت آشنایان، سوم درجه دوستان و نزدیکان. از اول برقى تافت از آسمان عزت، رهى در آگاهى آمد» پس نسیمى دمید از باغ لطف رهى آشنایى یافت، پس شربتى یافت از جام دوستى از خودى بیخود شد، همه او را شد. آگاهى حال مزدور است، آشنایى صفت مهمانست، دوستى نشان نزدیکانست، مزدوران را مزد است، و مهمانان را نزل، و نزدیکان را راز، مزد مزدور در خور مزدور است، و نزل مهمان در خور میزبان است، و او که نزدیک است خود غرقه عیانست.


و إنْ تبْدوا ما فی أنْفسکمْ أوْ تخْفوه یحاسبْکمْ به الله شگرف آمد کار آن کس کش سر و کار با اوست! جلیل است آن عتاب که عتاب کننده اوست! بجان خرید باید آن شمار که شمار کننده اوست! قدر این خطاب آن جوانمرد طریقت شبلى دانست که میگفت بار خدایا چه باشد گر گناه عالمیان جمله بر گردن شبلى نهى؟ تا فردا در آن خلوتگاه در هر گناهى با من شمار کنى و با توام سخن دراز گردد.


حرام دارم با دیگران سخن گفتن


کجا حدیث تو گویم سخن دراز کنم

اشارت خلوتگاه بآن خبر است که مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت «ما منکم من احد الا سیکلمه ربه، لیس بینه و بینه ترجمان و لا حجاب یحجبه». اعرابیى آمد و از مصطفى پرسید که فردا حساب من که خواهد کرد؟ رسول گفت الله شمار بندگان کند اعرابى برگشت بشادى و ناز، همى گفت پس من رستم، فان الکریم اذا قدر غفر.


یحاسبْکمْ به الله گفته‏اند این کلمت تنبیهى عظیم است کسى را که در دل روشنایى دارد و در سر آشنایى، چون میداند که فردا حساب وى خواهند کرد و از آن گفتار و کردار وى فاخواست، که چرا رفت و چون رفت، امروز با خود حساب خویش برگیرد، حرکات و سکنات و گفتار و کردار خویش پاس دارد. مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم ازینجا گفت‏ «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا و تهیئوا للعرض الاکبر»


آمن الرسول الآیة... تعظیم و تشریف رسول را در وقت مشاهدت گفت آمن الرسول و نگفت. آمنت، چنین رود خطاب سادات و ملوک که بر وجه تعظیم بود، همچنانک خود را گفت جل جلاله در ابتداء سورة فاتحة الْحمْد لله و نگفت الحمد لى، تعظیم نفس خود را و اظهار عز و جلال خود را سبحانه ما اعظم شأنه آمن الرسول لما فرغ عز و جل من ذکر الایمان و البعث و الجنة و النار و الصلاة و الزکاة و القصاص و الصیام و الحج و الجهاد و النکاح و الطلاق و الحیض و العدة و النفقة و الرضاع و الإیلاء و الخلع و المیراث و الصدقات و النذر و البیع و الشرى و الربوا و الدین و الرهن و ذکر قصص الانبیاء و آیات قدرته، ختم السورة بذکر تصدیق نبیه ع و المومنین بجمیع ذلک، فقال: آمن الرسول بما أنْزل إلیْه منْ ربه و الْموْمنون این مدح و ثناست بر پیغامبر که این احکام را بیان کرد، و رسالت گزارد، و بر مومنان که آن همه احکام و حدود و قصص انبیاء و نشانهاى قدرت و عظمت الله که یاد کردیم بشناختند و پذیرفتند و استوار گرفتند، و ازین بزرگوارتر و جلیل تر که الله تعالى گواهى داد مصطفى را بایمان وى، و گواهى داد مومنانرا بایمان ایشان، این از خداى ایشان را گواهیست، و گواهى بآنست که ایمان عطائیست، آب و خاک کجا بود، و عالم و آدم چه بود، که جلال احدى بعنایت ازلى بنده را بایمان گواهى داد و تاج دوستى بر فرق وى نهاد؟


پیر طریقت گفت: اى خداوندى که رهى را بى رهى با خود بیعت میکنى، رهى را بى رهى گواهى بایمان میدهى، رهى را بى رهى بر خود رحمت مى‏نویسى، رهى را بى رهى با خود عقد دوستى مى‏بندى، سزد بنده مومن را که بنازد اکنون کش عقد دوستى با خود به بست که مایه گنج دوستى همه نور است، و بار درخت دوستى همه سرورست میدان دوستى یک دل را فراخ است، ملک فردوس بر درخت دوستى یک شاخست.


آمن الرسول بما أنْزل إلیْه منْ ربه و الْموْمنون هر دو ایمان آوردند هم رسول و هم مومنان، لکن شتان ما هما، ایمان مومنان از راه استدلال، و ایمان رسول از راه وصال، ایمان ایشان بواسطه برهان، و ایمان رسول بمشاهده و عیان، و ذلک فیما


روى ان النبى صلى الله علیه و آله و سلم قال «رأیت ربى عز و جل بعینى لیلة المعراج، فقال لى ربى یا محمد! آمن الرسول بما انزل الیه من ربه؟ قلت نعم، قال و من؟ قلت و المومنون کل آمن بالله و ملائکة و کتبه و رسله لا نفرق بیْن أحد منْ رسله کما فرقت الیهود و النصارى. قال و قالوا ما ذا قلت و قالوا سمعنا قولک و اطعنا امرک قال صدقت سل تعطه، قلت، «غفْرانک ربنا و إلیْک الْمصیر» قال و قد غفرت لک و لامتک، سل تعطه قلت ربنا لا تواخذْنا إنْ نسینا أوْ أخْطأْنا قال لقد رفعت الخطاء و النسیان عنک و عن امتک و ما استکرهتم علیه، قال قلت ربنا و لا تحْملْ علیْنا إصْرا کما حملْته على الذین منْ قبْلنا قال ذلک لک و لامتک، قلت ربنا و لا تحملْنا ما لا طاقة لنا به قال قد فعلت ذلک بک و بامتک سل تعطه. قال قلت ربنا و اعْف عنا من الخسف و اغْفرْ لنا من القذف و ارْحمْنا من المسخ أنْت موْلانا فانْصرْنا على الْقوْم الْکافرین قال قد فعلت ذلک بک و بامتک.»


و سئل النبى صلى الله علیه و آله و سلم ما کانت جائزتک لیلة عرج بک؟ قال «اعطیت فاتحة الکتاب و خواتیم سورة البقرة و کانتا من کنوز عرش الرحمن لم یعطها نبى قبلى»